ترلانترلان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

ترلان دختر زیبای من

دلنوشته

عشق من دختر نازم برای تو مینویسم که همه ی هستی ام از آن توست برای تو که تمام زندگی ام را پر کرده ای برای تو که همه ی خاطرات جوانی ام از تو رد میشود میخواهم تا بدانی عشق من نسبت به تو چه بی پایان است چقدر ابدی ست و تا چه اندازه ... تا چه اندازه سرمست میشوم وقتی که میخندی وقتی که خوشحالی و بازی میکنی وقتی که تند تند پاهای کوچکت را بر زمین می کوبی وقتی که خودت را برای من لوس میکنی عشق من گویی دلم را چنگ میزنند زمانی که سرخی روی پلکت را میبینم کنار چشمهای زیبایت ،قلبم از جا کنده میشود زمانی که عفونت مختصرگوشت را که بر اثر سوراخ کردنش به وجود آمده میبینم. دوست دارم هر چه دارم بدهم تا تو سردت نشود، گرمت نشود و ...
18 مهر 1392

روز های بی تکرار

بزرگ شده ام آنقدر بزرگ که دیگر مثل روزهای کودکی دلم هوای بزرگ شدن نکند آنقدر بزرگ شده ام... که دیگر کفش های پاشنه دار مادرم را نپوشم خودم چند تایش را دارم آنقدر بزرگ شده ام... که هر وقت دلم میخواهد به پارک بروم هر چقدر دلم میخواهد به شهر بازی بروم هر چقدر دلم میخواهد هر کاری دلم میخواهد بکنم اما حالا!! نه دلم میخواهد بزرگ شوم نه دلم کفش پاشنه دار میخواهد نه پارک نه شهربازی نه...  با تمام وجود دلم کودکی ام را میخواهد   ...
6 مهر 1392

قصه های من و دخترم

سلام توت فرنگی مامان دوباره مهر شد کارای مامانی شروع شد دوباره شما نی نی ناز باید چند ساعتی از روز رو دور از مامانی بمونی پیش مامان جون و عزیز جون مهربونت خیلی خوشحالی و با خاله ها و عمه ها حسابی بازی میکنی فقط شنیدم وقتی خوابت میاد و شیر میخوای یه کم اذیت میکنی عزیزم منم قول میدم کلاسم که تموم شد با سرعت هر چه بیشتر خودم رو به تو برسونم از دوشنبه خونه ی مامانی بودیم تا چهارشنبه شما با خاله ها خصوصا خاله مهدیس بازی کردی و هی خودشیرینی کردی البته به جز اون موقعی که نگم بهتره...خیلی فضولی کردی الانم پنج شنبه ست و قراره با هم یه آخر هفته ی خوب داشته باشیم ...
4 مهر 1392
1